دختر محجبه ای با ظاهر ساده از خیابان می گذشت پسرکی گستاخ از پیاده رو داد زد و به او گفت
چطوری سیبیلو؟!
دخترک با خونسردی کامل تبسمی کرد و گفت: …
وقتی تو ابرو بر میداری مو رنگ می کنی و گوشواره میزاری منم
مجبورم سیبیل بزارم تا جامعه احساس کمبود مرد نکنه!!!
موضوعات مرتبط: داستانک آموزنده ، ،
برچسبها: خجالت هم خوب چیزیه ,
پيامبر اکرم (ص) : هرکس توبه کند اما دوستان بد خود را تغيير ندهد توبه نکرده است.
امام علي (ع) : شخصي که توبه ميکند بايد جسم او سختي طاعت را بچشد همانگونه که اين جسم شيريني معصيت را چشيده بود.
بقیه در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: داستانک آموزنده ، چهل حدیث ، مطالب مذهبی ، ،
برچسبها: چند حدیث زیبا در مورد توبه ,
امام صادق (ع) : همانا آنانکه به برادران خود حسد می برند از من نیستند و من از آنها نیستم به خدا سوگند اگر یکی از شماها به مومنی در باره مسئله ای حسادت نماید سپس به خاطر این کارش به اندازه همه زمین طلا به خدا تقدیم کند تا از او بگذرد خداوند او را با همه آن طلاها داخل دوزخ نماید.
تحف العقول صفحه 321
موضوعات مرتبط: داستانک آموزنده ، چهل حدیث ، مطالب مذهبی ، ،
برچسبها: آنانکه به برادران خود حسد می برند از من نیستند ,
وَ قَالَ اميرالمومنين عليه السلام:
لَكَادَ الْعَفِيفُ أَنْ يَكُونَ مَلَكاً مِنَ الْمَلَائِكَ
چه نزديك است كه انسان عفيف يكي از فرشتگان شود
منبع :نهج البلاغه حكمت 474
داستان در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: داستانک آموزنده ، ،
برچسبها: چه نزديك است كه انسان عفيف يكي از فرشتگان شود ,
کان عمنا العباس نافذ البصیرة صلب الایمان و أبلی بلاء حسنا و جاهد مع أبی عبدالله و مضی شهیدا
از عنایات خدا در حق حضرت عباس همین بلاء حسن است .
در قرآن کریم یک مرتبه از بلاء حسن نام برده شده است که عالیترینش نصیب حضرت عباس شده است .
بقیه در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: داستانک آموزنده ، مطالب مذهبی ، قرآن ، محرم ، ،
برچسبها: بلا برای مؤمن ,
هديهي حضرت عباس(ع)
آيت الله حاج سيد محمد علي آل سيد غفور از اساتيد مبّرز حوزه در جلسهي تدريس خود فرمودند:
جد ما مرحوم سيد عبدالغفور نقل كرد:
زني از اهل «طُوَيريج» (در سه فرسخي كربلا) گوسالهاي را نذر حضرت قمر بنيهاشم كرده بود. چون حاجتش برآورده گشت براي اداي نذر حركت نمود ولي در ميانهي راه يكي از مأمورين امنيتي كه سُنّي بود، جلوي زن را گرفت و گفت:
«با اين گوساله به كجا ميروي؟»
گفت: «اين گوساله نذر حضرت عباس(ع) است و من براي اداي نذر به كربلا ميروم...
موضوعات مرتبط: داستانک آموزنده ، معجزات ، محرم ، ،
برچسبها: چهل پرتو از زندگي حضرت ابوالفضل (عليه السلام) ,
آقاى محمدكريم محسنى ، آموزگار دبستانهاى شهرستان خرم آباد، كه از معلمين كوشا و علاقمند به فرهنگ مى باشد، تعريف مى كند:
در ايام محرم سال 1346 شمسى ، مردم قريه اى در نزديكى شهر درود، آماده عزادارى براى امام حسين عليه السلام و شهداى كربلا بوده اند و مخارج و وسايل لازم نيز تهيه شده بود، ليكن يكى از ماءمورين دولتى ، كه نفوذى در محل داشت و گويا سنى مذهب بود، به هيئت عزاداران پيغام مى دهد كه بايد از اين كار منصرف شوند و عزادارى نكنند. سكنه قريه ، كه از طرفى نمى توانستند مراسم همه ساله خود را برگزار نكنند و از طرفى ديگر از نفوذ و خشم آن ماءمور دولتى بيمناك بودند، سرگردان و بلاتكليف مى مانند، ولى برخلاف انتظار، فردا صبح مشاهده مى كنند كه آن ماءمور، خودش لباس سياه عزا پوشيده و مشكى پر آب بر دوش انداخته و با سر و پاى برهنه و ايمانى غيرقابل تصور زودتر از ديگران به عزادارى مشغول شده است !
پس از تحقيق ، معلوم مى شود كه وى شب گذشته باب الحوائج حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را در خواب زيارت كرده است و حضرت در حاليكه بشدت غضبناك بوده است ، به آن ماءمور مى فرمايد: اگر جلوى عزادارى دوستان ما را بگيرى با يك ضربت شمشير دو نيمه ات خواهم كرد! و بر اثر اين خواب آن ماءمور به مذهب شيعه روى مى آورد و برخلاف تصميم قبلى ، خود نيز در مراسم عزادارى شركت مى كند.
در نتيجه اين حادثه ، مراسم عزادارى در آن سال با شكوه و حشمتى بيشتر از هر سال در آن قريه ، برگزار مى شود.(1)
پی نوشت ها:__________________________________
1-باب الحوائج : صفحه 286.
منبع: شبکه جهانی حضرت ابولفضل العباس علیه السلام
موضوعات مرتبط: داستانک آموزنده ، معجزات ، محرم ، ،
برچسبها: با يك شمشير , دو نيمت خواهم كرد! ,
سوالی که امام علی ۱۰ گونه پاسخ داد
به گزارش الف، جمعیت زیادی دور حضرت علی(ع) حلقه زده بودند. مردی وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب پرسید:
- یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟
بقیه در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: داستانک آموزنده ، ،
برچسبها: سوالی که امام علی ۱۰ گونه پاسخ داد ,
برای خواندن به ادامه مطلب بروید.اوی خود داستان و سپس نقد و بررسی آن
موضوعات مرتبط: داستانک آموزنده ، ،
برچسبها: هاروت و ماروت از واقعيت تا افسانه / سيّد على حسينى فاطمى ,
لوئیز زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس، و نگاهی مغموم وارد خواروبار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند
جان لانک هاوس، با بی اعتنایی، محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند
زن نیازمند، در حالی که اصرار میکرد گفت آقا شما را به خدا به محض این که بتوانم پول تان را می آورم
جان گفت نسیه نمی دهد
مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به مغازه دار گفت : . . .
موضوعات مرتبط: داستانک آموزنده ، ،
برچسبها: لبخند خدا ,
کودک نجوا کرد : خدایا با من حرف بزن
سپس کودک فریاد زد : خدایا با من حرف بزن
رعد در آسمان پیچید ، اما کودک گوش نداد
کودک نگاهی به اطرافش انداخت و گفت : ـ ـ ـ
موضوعات مرتبط: داستانک آموزنده ، ،
برچسبها: خدایا با من حرف بزن ,